روزی درپارک نشسته بودم بچه ی خردسالی آمدودرکنارم نشست به من گفت بیاآداماس وفال بگیرخوبن
من چون پول همرام نبودگفتم منتظربمان تادوستم بیایداونشست
من داشتم پیاماموچک میکردم ازمن پرسیدداری چیکارمیکنی گفتم که پیامای تلگرامموچک میکنم پرسیداون چیه؟
گفت فضای مجازی که چیزیش راس نیس
بهم گفت پس منم شبابه فضای مجازی میرم
تاحالاسوپ نخوردم امادوس دارم بخاطرهمین توآب نون خوردمیکنم وفکرمیکنم که سوپه
دوس دارم مادرم کنارم باشه اماخونه یمردموتمیزمیکنه
خواهرمومن ندیدم بخاطرکم پولی تن فروشی میکنه اماوقتی میادتنش سرجاشه اینم فضای مجازیه؟
پدرموازبچگی ندیدم مامانم میگه که بابام بهشته
من شباتوذهنم خانوادمونوکنارهم میبینم پس منم میرم فضای مجازی
اشک درچشمانم جمع شده بودندونستم که چی بگم
دوستم که ازراه رسیدتمام آدامس وفالاشوازش گرفتیم
آدم واقعاتاسف میخوره که چرادرسرزمین مان ایران بایداین چنین افرادی باشد؟
ایران مال ماست بیایداختلاف طبقات راباکمک به یکدیگرازبین ببریم وخودرابالاترازهمه ندانیم
ایران مال ماست فراخ وآسایشش هم واس ماست
بیایدآینده ای زیبابرای خودودیگران باکمک کردن به یکدیگربسازیم