من الهه ام نویسنده ی این وب
امیدوارم که ازمطالبی که میذارم خوشتون بیاد
والاوقتی دلم بگیره مینویسم امکان داره ی ذره ناراحت کننده یاچرت باشه
اماب هرحال حرفای دلمه وبااینادلم خالی میشه
دوستارشماالهه
من الهه ام نویسنده ی این وب
امیدوارم که ازمطالبی که میذارم خوشتون بیاد
والاوقتی دلم بگیره مینویسم امکان داره ی ذره ناراحت کننده یاچرت باشه
اماب هرحال حرفای دلمه وبااینادلم خالی میشه
دوستارشماالهه
در 16 سالگی(اول دبیرستان) : وقتی همسایمون رفت عاشقی زد به سرم.
به شعر علاقه داشتم و دست به سرودن غزل عاشقانه در هجر دختره زدم.
اشعارم رو به یکی از دوستانم که در این مواقع فقط به اونا میشه گفت دادم.
جالبه اول می گفت اینا رو خودت نگفتی مولانا گفته اما بعدش مسخرم کرد.
تصمیم گرفتم فارغ از خجالت بدلیل ارزش ادبی اشعارمو از همه پنهان کنم.
این شد که مادر و پدرم نفهمیدند که عاشق تشریف دارم تا اینکه مادرم دید.
منم از خجالت آب شدم رفتم زمین و افتادم دنبال کار که هم خونه کمتر برم،
هم مادرم بفهمه مردی شدم و هم دختر همسایه سابقمون رو بره پیدا کنه.
به دلیل نداشتن کارت پایان خدمت دستمزد بسیار ناچیزی به من می دادند.
بعد از سوم(دیپلم) رفتم خدمت سربازی(کاش می رفتم جذب نیرو انتظامی).
از هم قطار های خودم جا موندم ولی تمام فکرم این بود بعدش کار گیر میارم.
اواسط خدمت با آمدن اون همسایمون (به یاد قدیم و گذری) مادرم آنها رو دید.
اتفاقا خواهرم از دختره شماره موبایل هم گرفت ولی می گفت رفته دانشگاه.
من وقتی شنیدم شماره گرفتند خوشحال شدم ولی از درس گفت ناراحت:(
بالاخره خدمت من تموم شد و افتادم دنباال هر کاری نشد که بشه و یا نبود،
یا خیلی سخت بود و دستمزد کمی داشت مثل کارگری کارهای ساختمانی.
تازه با اون مشاغل میرفتم خواستگاری چی می گفتم پیش دختره و باباش؟!
خلاصه این همه راه اشتباهی رفتم و باز شروع کردم به راه درست؛دانشگاه.
ولی بازم غلط؛رفتم دانشگاهی که او اونجا بود و یک رشته فنی برق قدرت!!!
با زنگ زدن به موبایل اون دختر آن هم تکی می خواستم تو دانشگاه ببینمش
ولی روم نشد بعد ازچند سال شاید پنج شایدم بیشتر باهاش حرف بزنم.فقط
دو بار یا سه بار شماره اش رو از گرفتم از تلفن عمومی و صداش رو شنیدم..
اما همون کار اشتباه من باعث شد خط عوض کنه و من دیگه نتونم ببینمش..
باید میدادم به خواهرم بهش می گفت.
خلاصه دیگه امیدی نداشتم به دیدنش اصلا رشته برق که هیچی نمیفهمیدم.
فقط میرفتم دانشگاه دختره رو ببینم که قیافه اش باید عوض شده باشه و...
نشد پیداش کنم آخرش انصراف دادم...و یه خرج هم دست خانواده گذاشتم.
باز ته دلم می گفتم روزی دوباره برمیگردن برای تجدید خاطره باز به کوچه ما.
باید یا بخونم یا کار کنم سن من داره می گذره و نباید بیخودی بره بالا سنم.
خلاصه از بعد سربازی تا امسال که بیست و هفت سالمه دارم کنکور میدم.
اما چون کار و در آمد ندارم و پدرم قسط داره و منتظر قبولی دولتی ام،نشده.
کار هم که اوضاعش بد تر میشه که خوبتر نمیشه.
در نتیجه کجاهای کار من اشتباه بوده؟
به نظر خودم و تا جایی که فکر من کار کرد اینجاها:
1-عاشق شدن در آن سن کم
2-مخفی کردن آن از پدرمادرم
3-انتخاب رشته غلط هم برای شغل و هم بخاطر پرانتز زیر
(ادبیات و شعر در تثبیت و بارگذاری این عشق و دائم یادآوری کردن آن مقصر بود.)
4-رفتن به خدمت و وقفه بین تحصیل
5-نرفتن به ارگان هایی همچون نیرو انتظامی حوزه علمیه بجای سربازی و گشتن بدنبال کار.
6-قانع نبودن به حقوق کارهای متناسب با مدرک تحصیلی
7-قانع نبودن به شان شغلی متناسب با مدرک خود(دیپلم)
8-اشتباه دوباره انتخاب رشته غلط بخاطر دانشگاه دختره.
9-سعی در ایجاد رابطه با نامحرم.
10-عدم برنامه ریزی صحیح برای کنکور
"اینم ناشی از وقفه و فاصله افتادن بین تحصیل هست که ذهن کند شده"