این کم نبوداونم اضافه شد
دوشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۲۸ ب.ظ
امروزصبح بلندشدم
دیدم یکی داره درمیزنه
رفتم دروبازکردم دیدم زنعموم پسرعموموبغل کرده آورده میگه الهه اینونگه داربذابرم خونموتمیزکنم
گفتم باشه بده
گرفتمش اونم شیروشیشه شیروهمه چیزشودادبه من
ازیه طرف داشتم براداداشم لقمه میگرفتم
ازطرف دیه هم داشتم به پسرعموم شیردرست میکردم ومیدادم
آخرش دیدم نه نمیشه
بایه چادراونوبستم پشتم
یه چنددقیقه همونطوری باش موندم دیدم نه نمیشه هی همش داره تکون میخوره ترسیدم بیوفته بچه ی مردم ناقص شه
دادمش به داداشم
نموندکه نموندهی گریه کرد
بلاخره گفتم بذاربخوابونمش
لامصب نخوابید،هی همش ههههههه میخندید
آخریش دیدم نه نمیشه ناهارم موند
برداشتمش بردم دادم به مامانش
بعدش اومدم غذاپختم،ظرف شستم
خیلی بده ظرف شستن
مرگ برظرف کثیف
- ۹۵/۰۶/۰۸