همیشه بگین که من میتونم
حتمابخونیدمن تاحالا پست بلندنذاشتم چون میدونم کسی حوصله ی خوندن نداره امااین یکی بلنده ولی اگه امکانش هست بخونید
یه روزنزدیک امتحانات ترم اول بودش که مربی پرورشی اومدکلاسمون وازمعلمون اجازه گرفت ومنوباخودش برد
سوارماشینش که شدم بم گفت الهه یه جلسه ای هس که تمام رئیس شوراهابامربی پرورشیشون اومدن
تمام کسایی هم که یه سمتی توبخش پرورشی دارن اونام اومدن
ازدوسه نفرمیخوان که بیان حرف بزنن فورابلندمیشی میری
منم گفتم باشه
وقتی رسیدم سالن دیدم که کلی دانش آموزدختروپسرجمع ان نشستم یه متن سخنرانی همون جاآماده کردم
وقتی مجری گف که سه چارتارئیس شورابیادبلندشدم به خودم گفتم که الهه تومیتونی
بایدمن موفق بشم تاشورای مدرسه مون شورای نمونه دربیاد
وقتی رفتم جلوی تیریبون دیدم که کلی آدم نشستن وبم نگامیکنن یه بسم الله گفتم وشروع کردم وقتی تموم شدحرف زدنم موقع نشستنم شنیدم که یکی ازپسراگف ایول نه بااا دخترام میتونن این شدکه من بعداین سخنرانی یه چندتاسخنرانی دیگم کردم که توهمشون موفق بودم
هدفم ازاین گفته این بودکه نبایدبگیم من نمیتونم بلکه بایدبگیم من میتونم وموفقم میشیم
- ۹۵/۰۳/۱۰