داستان زندگیم
چهارشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۷:۳۰ ب.ظ
رمان نویس خوبی نیستم،امابلدم داستان زندگیم راچگونه بنویسم
راوی گویایی نیستم،امابلدم داستان زندگیم راچگونه توصیف کنم
فیلم سازماهری نیستم،امامیتوانم فیلم زیبایی اززندگیم بسازم
- ۹۵/۰۲/۲۹
رمان نویس خوبی نیستم،امابلدم داستان زندگیم راچگونه بنویسم
راوی گویایی نیستم،امابلدم داستان زندگیم راچگونه توصیف کنم
فیلم سازماهری نیستم،امامیتوانم فیلم زیبایی اززندگیم بسازم
آدم موجودیه که می خواد از همه چی سر در بیاره ، یعنی اصلاً آفریده شده که از هر چیزی سَر در بیاره. اگه می خوایم از بزرگترین سِر دنیا ، یعنی همون راز خلقت ، سر در بیاریم ، باید زندگی تک تک آدمایی که اومدن و رفتن ، و هستن و خواهند اومد رو بخونیم. ولی ما هر کدوممون حداقل چند تا از داستان زندگی آدما رو از نزدیک می بینیم. حتی اگه چشممونو هم ببندیم ، زندگی خودمون و پدر و مادر و خواهر و برادرمونو می بینیم. هیچ داستان زندگی ای پیدا نمی شه که مثل اون یکی باشه.
یکی رو می بینی از روزی که خودشو شناخت هیچی نداشت ، ولی چند سال بعد بهترین زندگی رو داره. تلاش کرد و نتیجه گرفت. یه وقتایی هم یکی رو می بینی که وقتی چشم باز کرد هر چی خواست داشت ، ولی وقتی نوبت اراده ی خودش شد ، دیگه هیچی نداشت.
یکی رو می بینی انقده آدم دور و بَرشن که هیچ وقت احساس تنهایی نمی کنه ، یکی هم تو کُل دنیا هیچ کس و نداره.
ما خیلی جاها می رسه که راز این تفاوت رو واقعاً به چشممون می بینیم ، یا معنای این اختلاف رو از ته دلمون حس می کنیم ، پس چرا گاهی همه شون از یادمون می ره؟
چرا انقده راحت از کنارشون می گذریم؟
آره ، می دونم ، این حرفایی که من زدم همه شون تکراری بود ، شاید هزار بار شنیده باشید یا تو کتابی یا مجله ای خونده باشید ، می دونم که چیز جدیدی براتون نبود ، ولی خواستم تکرار شه ، آخه گاهی اوقات این تکرارها تلنگُری می شه برای دلهای خوابیده که بیدار بشن و یه نگاهی به دور و بَرشون بکنن. ببینن اون چیزهای دیدنی رو و بشنون شنیدنی ها رو ، و اگه می تونن مرهمی باشن برای زخمهای خوب نشدنی دنیا.
برای من چند باری پیش اومده که حرف یه دوست ، یا حتی نگاه یه آدم خسته ، یا یه قطعه شعر برام تلنگری شد و باعث شد مسیر زندگی مو خیلی عوض کنم. حتماً برای تو هم پیش اومده. مگه نه؟ .