امروزبه قدری خوشحالم که گویی بالی برای پروازکردن دارم
پروازبه سوی آسمان،به سوی فرشتگان،به سوی او
بعدازمدتی دوباره خنده برلبانم نشست
خنده ای که ازقلبم بودنه ازظاهر
امروزبه قدری شادبودم که اصلن درپوست خودم نمیگنجیدم
همش رامدیون اوهستم
ازاوتشکرمیکنم
نیازدارم باخدایم تنهاباشم
بااوبه آرامی راز نیازکنم
آماافسوس که شیطان همیشه درکنارم هست
وهرگزنمیگذاردباخدارازونیازکنم
چشمان من همانندابریس که فقط باریدن بلداست
رنگ دلم همچون رنگ گرفته ی آسمان گرفتس
ابری که فقط میبارد،هیچ وقت باران چشمانم تبدیل به تبسمی درلبانم نمیشود....نه نمیشود.
هیچ وقت اخبارهواشناسی هوای دل مراصاف نمیبیند
دلم همیشه درهیاهوی هست
انگارکه هیچ وقت زلزله ی دلم نمیخواهدتمام شود
آنقدردردلم زلزله شده که دلم تبدیل به گسل شده
از هریک ازاین گسل هاآتشفشان هایی فوران میکند
که هرلحظه ممکن است یکی رادرخودبسوزاند.
قبرانسان راهرروز5بارصدامیکند:
1)من خانه ی تنهایی هستم باخودت یاربیار.
2)من خانه ی مارهاوعقربهاهستم باخودت پادزهربیار.
3)من خانه ی فقرهستم باخودت گنج بیار.
4)من خانه ی ریگ وشن هاهستم باخودت فرش بیار.
5)من خانه ای تاریک هستم باخودت چراغ ونوربیار.
روزگارچه هاکه نکردبامن
ازیه دخترشادکه همیشه باعث خنده ی دیگران بود
تبدیل به یه دخترروانی که الان باعث ترس دیگران میشود شدم
رسم زندگی همینه
من روحیموباختم
به چی؟
نمیدونم
امامیدونم که این من نیستم
نمره ی روحیم قبلا20بودش اماالان به صفرم دیگه نمیرسه
روفوزه شدم،انگاربایددوباره امتحان بدم
هه من افت روحیه دارم...
چشمانم پره درد،دلم پره اشک
چشمانم پرخون،دلم پره آب
دستانم درنوشته
خودم کارکترنوشته
خنجردردقلبم راپاره میکند
شمشیرناامیدی چشمانم راکور
من نابینایی هستم که چشمانم رابردلم بستم
دلم خیلی شکسته
دیگه نمیخوام باکسی حرف بزنم
دوست دارم ساکت یه گوشه بشینم
وکسی کاری به کارم نداشته باشه نه سوالی ونه جوابی
ساکت!من دیگه مردم،روحم مرد!
جسمی که بدون روح زندگی کند،
جسم نیست!هیچ کاربردی جزاشکال کردن مکان ندارد
تنهامانده که این تن بمیردکه اینم به این زودی خواهدمرد...