وقتی13سالم بودهمیشه آرزومیکردم
که17-18سالم شه
اماالان که میخوام بشم17ساله
آرزومیکنم که هرگز
تاریخش نرسه
وهرگز17سالم نشه
به این میگن اوج ناامیدی ازخودتوزندگیت
وقتی13سالم بودهمیشه آرزومیکردم
که17-18سالم شه
اماالان که میخوام بشم17ساله
آرزومیکنم که هرگز
تاریخش نرسه
وهرگز17سالم نشه
به این میگن اوج ناامیدی ازخودتوزندگیت
رحم کن
بهم رحم کن
دستانم راتوتاریکی نگاهای هیزول نکن
دستانم رابگیروهرگزتنهایم نگذار
دوستت دارم بی حدواندازه
تودانای شنوایی
وهرگزبندگانت راتنهانمیگذاری
خودت تنهایی
امابندگانت راجفت آفریدی
امااین جفتاهم تنهان
مثل خودت
آخ که چقدردلم گرفته
دوست دارم گوشه ای اختیارکنم وبدون اینکه به کسی توضیحی بدهم
بشینم وزارزارگریه کنم
زانوهامومحکم توآغوشم بگیرم
وباصدای بلندهق هق بکنم
من خسته شدم اززندگی کردن
سنم زیادی رفته بالا دیه من زندگی میخوام چیکار؟
من افسرده نیستم
پوشیدن رنگ سیاه نشونه ی این نیست که من افسردم
حاضرنشدن توجمع نشون براین نیست که من گوشه گیرشدم
یاحرف نزدن بادیگرون اینوثابت نمیکنه که من اعتمادبه نفسموازدست دادم
یکم غصه دارشدم
فقط همین
اینم فراااموش میشه
دلم هواتوکرده
هوای باتوبودن
وقتی من باهاتم هواچقدصافه
نه ابریه نه بارونی
هواهوای دونفرس،هوای منوتو
بزن بریم باهم دیگه به اوج آسمونها
مثل دوپرنده اوج بگیریم وفرارکنیم
دورشیم ازاینا
...
وقتی پدربزرگم مردمنم باهاش مردم
تاحالا مرده ندیده بودم تاحدمرگم ازمرده میترسیدم
اماوقتی پدربزرگمودیدم نترسیدم بش نزدیک شدم بش دس زدم
باصدای بلندقرآن خوندم کنارش بودم توآغوشش
رفت نتوانستم نگهش دارم
پدربزگم همیشه تشویقم میکردکه قرآن بخونم،اگم الان میتونم قرآن بخونم همش بخاطرتشویقات ایشونه
دوسش دارم،دلتتنگش شدم...
چندروزدیه بزرگ میشم
چندروزدیه یه سال دیگم به این عمرم اضافه میشه
اینم میگذره روزی میبینم نوه نتیجه هام دوروورموگرفتن
منم دیه نیستم یانیستم یا هستم اگم هستم به شکل قاب عکس که دوروور حلقه زدن ومیگن خدارحمتش کنه یاشایدم لعنت
اصن شماجای نوه نتیجه ی من لعنت میگفتین بم یارحمت؟
عاقاهرکی میگه وبت زشته
نقطه بذاره
هرکی میگه خوبه کامنت بذاره
هرکیم هرچی خواس بنویسه
درضمن اصن اصن ناراحتم نمیشمآ
رورواس بگین تاچیزای زشتوپاک کنم یادرس کنم
ممنون